اشعار شب هشتم محرم
چند شعر ازاستاد علی اکبر لطیفیان
ای زاده ی زهرا جگرت می رود از دست
امروز که دارد پسرت می رود از دست
ای کاش که بالای سرش زود بیایی
گر دیر بیایی ثمرت می رود از دست
بد نیست بدانی اگر از خیمه می آیی
با دیدن اکبر کمرت می رود از دست
افتادنت از زین پدرت را به زمین زد
برخیز و گر نه پدرت می رود از دست
برخیز که عمه نبرد دست به معجر
برخیز به جان من و این عمه ات، اکبر
***********************
مثل بهار مثل غزل آفریدمت
شعری شدی و با كلماتم خریدمت
از دست التماس كنار دلم بمان
مانند باد رفتی و دیگر ندیدمت
می خواستم ببینم اذان صدات را
اما چه دیر مثل همیشه رسیدمت
پیش غروب مثل بلندیِ مأذنه
بعد از غروب خوش قد و بالا ندیدمت
آیینه ای و روی زمین پخش می شوی
دستم شكسته باد، شكسته كشیدمت
از لا به لای اینهمه پا جمع كردمت
روی عبا شبیه ورق پاره چیدمت
***********************
من ناز را در چشم شهلایت کشیدم
یک عالمی را مست و شیدایت کشیدم
ای یوسف دنیا دل یعقوبمان را
مجنون آن گیسوی لیلایت کشیدم
عیسی بن مریم را کنار جانمازت
مات نفس های مسیحایت کشیدم
جبریل حتی در هوایت بی مجال است
بالاتر از هفت آسمان هایت کشیدم
تصویر سبز و کامل پیغمبری را
وقتی که میکردم تماشایت کشیدم
آلالههای سرخ آن هم سرخ یکدست
از گیسوانت تا کف پایت کشیدم
باید ضریح پهلویت بشكسته باشد
وقتی تو را مانند زهرایت کشیدم
از چه تمام نیزهها بر تو حریصند
از اینکه من خوش قد و بالایت کشیدم؟!
***********************
گریه مکن اِنَّ...اصطفایی را که می بوسی
پیغمبر وقت جدایی را که می بوسی
آهِ تو را آخر در آوردند، ابراهیم!
در خیمه اسماعیل هایی را که می بوسی
باور کن آهوی نجیبت بر نمی گردد
بی فایده است این ردپایی را که می بوسی
بگذار لبهایت حسابی توشه بردارند
شاید بریزد جای جایی را که می بوسی
تا چند لحظه بعد "بابا" هم نمی گوید
این خوش صدای کربلایی را که می بوسی
یاد شب دامادی اش یک وقت می افتی
با گریه این زلف حنایی را که می بوسی
یعنی کتاب توست ترتیبش بهم خورده؟!
این صفحه های جابجایی را که می بوسی!
تو در طواف کعبه ی پاشیده ات هستی
پس پرده ی کعبه است عبایی را که می بوسی
***********************
قصد کرده است تمام جگرم را ببرد
با خودش دلخوشی دور و برم را ببرد
من همین خوش قد و بالای حرم را دارم
یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟
دسترنج همه ی زحمت من این آهوست
چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد
این چه رسمی است پسر جای پدر ذبح شود
حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد
تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش
می شود باد برایش خبرم را ببرد
نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت
قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد
جان من، قول بده دست به گیسو نبری
مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد
تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم
چه نیازی است کسی محتضرم را ببرد
دست و پاگیر شدم، زود زمین می افتم
یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد
همه سرمایه ام این است که غارت شده است
هر که خواهد ببرد جنس حرم را...ببرد
صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد
صد علی داد به من تا که سرم را ببرد
***********************
در قد و قامت تو قد یار ریخته
در غالب تو احمد مختار ریخته
به عمه های دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته
گفتی علی و نیزه دهان تو را گرفت
از بس که در اذان تو اسرار ریخته
معلوم نیست پیکرت اصلا چگونه است
بهتر نگاه می کنم انگار ریخته
دارد زِرِه ضریح تو را حفظ می کند
بازش اگر کنند بالاجبار ریخته
یک روز جمع کردن تو وقت می برد
امروز بر سرم چقدر کار ریخته
زیر عبا اگر بروم پا نمی شوم
از بس به روی شانۀ من بار ریخته
گیسوی تو همین که سرت نیمه باز شد
از دو طرف به شانه ات ای یار ریخته
آن کس که تشنگی مرا پاسخی نداد
حالا نشسته بر جگرم خار ریخته
***********************
ای تجلی صفات همه ی برترها
چقدر سخت بُود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها
پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سرها
سر راهت پسرم تا درِ آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها
بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها
حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها
زودتر از همه ی آماده شدی، یعنی که:
"آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها
آنچنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آنچنان کند نگشته است لب خنجرها"
چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها
آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده
علیِ اکبر من شد علیِ اکبرها
گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها
با عبای نَبَوی کار، کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها
***********************
انگار بنا نیست سری داشته باشی
سر داشته باشی، جگری داشته باشی
انگار بنا نیست که از میوه ی باغت
اندازۀ کافی ثمری داشته باشی
انگار بنا نیست که ای پیر محاسن
این آخر عمری پسری داشته باشی
ای باد به زلف علیِّ اکبرِ لیلا
مدیون حسینی نظری داشته باشی
می میرم اگر بیش از این ناز بریزی
بگذار که چندی پدری داشته باشی
تو از همه ی آینه ها پیش ترینی
تكثیر شدی بیشتری داشته باشی
رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است
از من تو نباید خبری داشته باشی؟
بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم
شاید بدن مختصری داشته باشی
چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت
تا پیکر پاشیده تری داشته باشی
با نیم عبا بردن این جسم بعید است
باید که عبای دگری داشته باشی
***********************
با سرِ نیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند
سنگ ها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند
وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند
تا به حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند
چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند
عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند
ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند
***********************
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است
سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ور نه کار از کمر خویش کشیدن سخت است
مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است
خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است
نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است
گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است
تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است
بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
***********************
وقت وداع از حرم، نگاه پدرها
ملتمسانه تر است پشت پسرها
آه، پدرهای خسته، آه، کمرها
آه، پسرهای رفته، آه، جگرها
می رود و یکصدا به گریه می افتند
پشت سرش خیمه ها به گریه می افتند
کیست که خاکش بوی گلاب گرفته
اینکه برایش ملک رکاب گرفته
بهر شهادت چنان شتاب گرفته
زودتر از دیگران جواب گرفته
سرکشی عشق او مهار ندارد
بسکه به شوق آمده قرار ندارد
باز نمایان شده جلال پیمبر
باز تماشا شده جمال پیمبر
پرده برانداخته کمال پیمبر
اینکه وصالش بود و صال پیمبر
سمت عدو نه علیِّ اکبر خیمه
می رود از خیمه ها پیمبر خیمه
حیدر کرار شد، زمان خطر گشت
لشگر کوفه تمام مثل سپر گشت
ریخت بهم دشت را و موقع برگشت
ضرب عمودی که خورد، واقعه برگشت
خون سرش بر روی عقاب چکید و...
راه حرم را ندید و شیهه کشید و...
آن بدنِ از جفا شکسته ترین را
آن بدنِ له شده به عرشه ی زین را
برد سوی دیگری، شکسته جبین را
لشگر آماده نیز خواست همین را
وای که شمشیرها محاصره کردند
از همه سو تیرها محاصره کردند
بی خبرانه زدند، بی خبر افتاد
خوب که بیحال شد ز پشت سر افتاد
در وسط قتلگاه تا پسر افتاد
در جلوی خیمه گاه هم پدر افتاد
وای گرفتند از دلم ثمرم را
میوه ی باغ مرا، علی، پسرم را
آه از این پیرمرد خسته، شکسته
سمت علی می رود شکسته، شکسته
آمد و دید آن تن خجسته، شکسته
در بدنش نیزه دسته دسته، شکسته
کاش جوانان خیمه زود بیایند
یاری این قامت شکسته نمایند
موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - شهادتشب هشتم محرم
برچسبها: اشعار شب هشتم محرم